غزل عشق

دل نوشته های یه دانشجو

غزل عشق

دل نوشته های یه دانشجو

غزل عشق

الله اکبر... از دوری راه...

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۰۲ ب.ظ


رأس ساعت دوازده اومدیم بیرون ، صدای اذون فضای شهر رو پُر کرده ، مشتری های مساجد بدو بدو سمت خونۀ خدا در حرکتن. به لعیا گفتم پایه ای بریم مسجد صفائیه نماز بخونیم  بعد بریم خونه؟ مشتاقانه پذیرفت.

ـ هان؟

ـ مریم! حواست کجاس؟ دارم باهات حرف می زنم!

ـ ببخشید ! یه لحظه حواسم پرت شد، متوجه نشدم چی گفتی؟

ـ میگم وضو داری ؟

ـ آره، تو چی؟

لعیا ، پرده جلوی در ورودی مسجد رو کنار زد و گفت: مریم ! امروز یکم دلگیر نیس؟

مثل اینکه فکر لعیا هم مشغوله، ولی اون برای چی؟  اون که مجرده و دغدغه های یک زندگی مشترک رو نداره؟!

 از جا مُهری میخکوب شدۀ به دیوار مسجد یه مُهر برداشتم. باز لعیا گیر به سیاه و سفیدی مُهر داده،  بابا یکی رو بردار بیار، وایستا زود بخونیم بریم ؛ خدا قبول می کنه، الان ساعت می شه یک علیرضا میره خونه پشت در می مونه.

دستامو بردم دم گوشم و با خسته گی تمام گفتم : الله اکبر!

فکرم خیلی شلوغه، انگار دیگه جایی برای حرف زدن با خدا نداره... آخ این یکی رو بگو خدایا!کِی میخواد تاریخش تموم بشه؟ مگه چندتا عقبه؟  لعنتی  معلوم نیس کِی تموم میشه. هرچی در میاری باید بری یه راست اول برج تحویلشون بدی. کم مشغولیت ذهنی داشتم همین دیگه مونده بود که از بانک زنگ بزنن بگن قسطت عقبه و اگه تا دو روز آینده پرداخت نشه با ضامنین تماس می گیریم و...

 "بسم الله الرحمن الرحیم..". شهریه مدرسه علیرضا رو بگو کی میخواد بره واریز کنه؟! اگه از سر بلوار تا مهدیه سوار ماشین بشم خب این از اینجا، تاکسی که داخل شهرک مهدیه نمیره، تا مدرسه اش رو باید پیاده برم. فکر نکنم امروز برسم شهریه مدرسه اش رو بدم ، ولی ای کاش می شد همین امروز پرداخت کرد. تا حالا چند تومنش رو دادم؟ این آخوندام دیگه شورشو در اوردن . آخه ، چرا باید اونا که داخل شهرک زندگی می کنن نصف شهریه رو بِدن و ما که پردیسانیم باید کُلش رو پرداخت کنیم؟.

"قل هو الله احد : بگو خدا یکتاست،..." خدای یکتای من ! با این خستگی برم خونه چی ناهار بپزم؟! نون داریم یا باید برنج درست کنم؟خم شدم و زانوی پام رو با دستم برای چند لحظه مالش دادم یه چیزایی هم گفتم ولی نفهمیدم چی گفتم. نغمه رو بگو، چکارش کنم؟ بدجور  فکرم رو درگیرکرده.  چطور باید بنویسم که مورد پسندشون واقع بشه؟ با چی شروع کنم؟ آخه درباره بصیرت چی بنویسم؟!

دوست داشتم همین طور که سرم روی مُهره چند دقیقه می خوابیدم یکم خستگیم در بیاد. سجدۀ دوم هستم یا اول؟! این رو ولش کن سجده چندمی ، چطور میخوای بری خونه؟

 هی می خوام حواسم رو جمع نمازم کنم که "خدای ما رو به راه راست هدایت کن" ولی دوری راه پردیسان اعصابم رو خُرد می کنه، ای کاش خونۀ ماهم این نزدیکیا بود. خدا کنه سر هزاره ماشین باشه دیگه پیاده تا خونه نرم. تقریبا بیست دیقه پیاده روی داره خسته ام ، ناهار رو بگو!  چی دُرست کنم؟ کی حال داره بره خونه ناهار بپزه؟

بزار برنامه هایی که باید امروز انجام بدم رو یه بار دیگه تو ذهنم مرورکنم.  نگاهم به لعیاست ببینم رکعت چندمه، من زودتر ازش شروع کردم یه رکعت جلو هستم. عادت ندارم نماز جماعت پشت سر این پیرمردها بخونم. بس که طولش میدن. لعیا نشسته داره تشهد می گه خوب پس من رکعت چهارمم، واقعا رکعت چهارم هستم؟ ! یادم نمی یاد قنوت گفته باشم؟ نه بابا رکعت چهارم کجا بود؟ رکعت سوم هستم. لعیا یه رکعت ازم عقب بود. ولی من که قنوت نگفتم.!

خدایا برنامه های شبکه رو چکار کنم؟ چی بنویسم؟ ذهنم اصلا یاری نمی کنه؟ لابد الان برم خونه، ده تا ایمیل برام اومده بدون شرح یعنی منتظر متونتون هستیم! پس چی شد؟

 یه صدای موبایل داره می یاد، آهنگش قشنگه، خدا رو شکر صاحبش داره نماز می خونه جواب نمی ده تا آخرشو گوش میدم. یاد عروسی ... بخیر ! این آهنگ رو تو عروسیشون گذاشته بودن. باز یادم رفت خدایا رکعت چندم بودم؟ لعیا داره سلام می ده پس چرا من وایستادم مگه یه رکعت ازش جلو نبودم؟!  یعنی پنج رکعت خوندم؟! باید بشینم تشهد بگم ؟ آره فکر کنم  اگه بشینم تشهد بگم نمازم غلط نیست. "خدایا ما رو به راه راست هدایت کن"، حیف نون! این که ترجمه سوره حمده تو الان تو تشهدی ،  آره راست می گی ! معنی "السلام علیکم و رحمت الله و برکاته چی بود"؟ آخ جون نمازم تموم شد. دیگه خیالم راحته...

خدایا خیلی ازت معذرت میخوام ولی این ها که نوشتم همه اش واقعیتی هس که خیلی های دیگه مثل من نوعی گرفتارش هستن. این که ده دیقه هم نمی تونن این ذهن به اصطلاح درگیرشون رو برای تو ، برای تو که از همه واجب تری، برای تو که از همه مهربون تری، برای تو که از همه نزدیکتری ، برای تو که... خلوت کنن و فقط فقط ده بیست دیقه با خودت حرف بزنن. نماز های ما شده  فرصتی برای مرور کارهای روزانمون، یا فکر کردن به کارهای نکردَمون، قسط های پرداخت نشدَمون، درس نخوندمون ، غذا خوردنمون،  گاهی وقتا که اینقد جسور می شیم مثلا داریم نماز می خونیم ولی یه دفعه می ریم کانالهای دیگه میزنیم شبکه غیبت و تهمت و دروغ و خالی بندی و انتقام گرفتن و فحش دادن و ... غافل از این که مثلا اول وقت اومدیم تو خونت تا در قالب صف های منظم با حفظ وحدت و یک پارچگی در مقابل پرودگار یکتامون مشغول عبادتت بشیم.

جسارتمون زیاد شده نه خدای مهربونم؟

 تازه امروز که خوبه، فقط دلممون گرفته بود ذهنم موقع نماز اینجوری سیال بود، خدا نکنه از یکی برینجیم و یا بخوایم انتقام بگیریم انوقت دیگه آخر خشم و نفرتیم ...

تا بعد...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۰۹
علی رضا

نظرات  (۵)

ببین فک کنم یه 10 رکعتی خوندی! یه قضا بخونی بد نیس

عالی بود.موفق باشی.بازم از این متنها بنویس رفیق به دلم نشست.
سلام دوست خوبم



▒▒▒▒▒▒▒██▒▒▒▒███▒▒▒▒██
▒▒▒▒▒▒█▓▓█▒██▓▓▓██▒█▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓█▓▓▓▓▓▓▓█▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓█▓▓▓▓▓▓█▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓██▓▓▓▓▓██▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒█▓█▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒███▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒▒█▒▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▒▒▒▒▒▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓███▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒عالی بود ▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓█▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓█▓▓▓█
▒▒██▓▓▓█▓▒▒▒██▒██▒▒▒▓█▓▓▓██
▒█▓▓▓▓█▓▓▒▒█▓▓█▓▓█▒▒▓▓█▓▓▓▓█
█▓██▓▓█▓▒▒▒█▓▓▓▓▓█▒▒▒▓█▓▓██▓█
█▓▓▓▓█▓▓▒▒▒▒█▓▓▓█▒▒▒▒▓▓█▓▓▓▓█
▒█▓▓▓█▓▓▒▒▒▒▒█▓█▒▒▒▒▒▓▓█▓▓▓█
▒▒████▓▓▒▒▒▒▒▒█▒▒▒▒▒▒▓▓████
▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒████▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓████
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــِیـــــــــــــــــــــــــــــــــــار
زیبابود
۱۷ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۱۴ حسین حاجی پور

سلام احسنت بر قلم شما

اگرباتبادل لینک موافقید اطلاع بدهید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی