غزل عشق

دل نوشته های یه دانشجو

غزل عشق

دل نوشته های یه دانشجو

غزل عشق

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است


صفحه نمایش گوشیش عکس خودش در یک روز برفی بود که  درست برای سه سال پیش بود. زمانی که همراه همسرش برای برف بازی به بیرون از شهر رفته بودن اون رو با گوشی انداخته بود و از همون موقع هم صفحه نمایش موبایلش کرده بود.

 زمستونا وقتی برای نماز صبح بلند می شد و سرخی آسمون رو از پشت پنجره می دید، بلافاصله بدون هیچ پوشش گرمی به بالکن می رفت و روی نوک انگشتان پا می ایستاد و نشستن دانه های برف بر روی زمین رو تماشا می کرد و این درحالی بود که دندوناش از تماشای برف به وجد می اومدن و با ی ریتم خاص و منظم به هم می خوردن و بازدم تنفسش از لابلای لرزش دندانها به شکل مه خاکستری رنگ در فضا پخش می شد و اون از سرما به خود می لرزید. ولی تماشای برف رو به نشستن کنار بخاری ترجیح می داد.

 از اینکه دونه های برف ماشین های حیاط مجتمع رو زیر خودش پنهان کرده بود لذت می برد. اون وقت صبح زمانی که حیاط یکدست سفید بود و هنوز هیچ رد پایی  در دل برف مشاهده نمی شد، واقعن براش هیجان انگیز بود. اگه غم دنیا رو هم داشت ولی به محض تماشای ریزش دانه های سفید از آسمون، نشاط خاصی می گرفت و غم و غصه هاش فراموشش می شد.

اون روز صبح هم که برای نماز بیدار شد نگاهی به پنجره کرد که متوجه تغییر رنگ آسمون شد یقین پیدا کرد که برف اومده بدو به سمت بالکن رفت و دستش رو لبۀ پنجره گرفت و روی انگشتان پاهایش ایستاد و حیاط رو نگاه کرد.

 حیاط و هر اونچه که در آن بود زیر پوشش برف خودش رو قایم کرده بود. ماشینها، درختان باغچه، سطل زباله های دور محوطه بازی، نیمکت ها، منبع آب حتی نگهبان مجتمع که مشغول دور زنی در محوطه بود همه یکدست سفید بودن. اینقدر محو تماشا بود که یکدفه بخودش اومد که من هنوز نماز نخوندم. سریع داخل اتاق شد و در رو بست.

 با خوشحالی وضو گرفت و در حالی که مسح سرش رو می کشید باقی مونده آب وضو رو به صورت همسرش پاشید و گفت: بسه دیگه پاشو بین چه برف خوشگلی اومده. همسرش از اینکه اون رو با آب بیدار کرده بود عصبانی شد و صورتش رو به روکش بالش زیر سرش مالید و گفت: مسخره! برای چی آب پاشیدی روم ؟یخ کردم. به اعتراضش توجه ای نکرد و به نماز ایستاد. سفرۀ صبحانه رو آماده کرد.

ـ پاشید تنبلا ! پاشید! ببینید برف زودتر از شما بیدار شده. علی پاشو! ولی نه بخواب فکر کنم امروز تعطیل باشی.

امروز نوبت صبح مقاطع ابتدایی تعطیل می باشد این زیرنویس تلویزیون بود که با صدای بلند خوند.

ـ  برو آقا علی ! برو حالشو ببر که امروز تعطیلی. ولی علی هنوز خواب بود متوجه این تغییر تحولات اول صبح نشده بود.

لباس پوشید و رفت بیرون. دل تو دلش نبود. دعا کرد که آسانسور بی معطلی بیاد بالا تا زودتر بره پایین و از نزدیک با برف حرف بزنه. این عادتش بود که هر وقت برف یا بارون میاد بره و چند دیقه ای باشون صحبت کنه. در آیینه آسانسور  چندتا شکلک در اورد و از تماشای چهرۀ خندانش لذت برد.

اولین قدمی که در برف گذاشت به دومی نرسید که ناگهان انگار یک اسکی روی برف زد و با باسن محکم نعش بر زمین شد و چند قدمی روی برف لایی کشید. هنوز نفهمید چی شده. مثل بدل کارهای کبری یازده یک حرکت تکنیکی کرده بود که قدرت بلند شدن نداشت. چند لحظه ای رو با همون حالت روی برف نشست. حس می کرد کمرش خرد شده. با درد از جایش بلند شد. نیومده باز مقابل آسانسور قرار گرفت. این بار در آیینه آسانسور قطرات اشک رو می دید که از چشمانش سرازیر شده بودن و صورت سرمازده اش را نوازش می کردن با خودش حرف می زد و به برف بد و بیراه می گفت.

با همون حالت وسط پذیرایی دراز کشید قدرت تکون خوردن نداشت. همسرش متعجب ازش پرسید: چی شد به این زودی اومدی بالا؟ نکنه لیز خوردی آره؟

 از درد به خودش می پیچید ناچاراً باید با اورژانس تماس می گرفتن. بعد از گذشت مدتی زنگ خونه به صدا در اومد و دو نفر با لباس فرم مخصوص مغز پسته ای رنگ، همراه با یک جعبه کمک های اولیه و یک برانکارد وارد شدن.

بعد سوال و جواب مصدوم بیچاره رو با کمر بند به روی برانکارد بستن و در زیر بارش برف به بیمارستان منتقل کردن. از بستری شدن در بیمارستان به شدت تنفر داشت. ولی چاره ای نداشت همون برفی که عاشقش بود این بلا رو به سرش اورده بود و باید تحمل می کرد. در طول مسیر نگاهش به نگاه همسرش گره خورده بود. هر دو اشک می ریختن این از درد و دیگری از همدردی.

بعد از گرفتن "ام ار آی " دکتر بالای سرش ظاهر شد و بدون هیچ رودروایسی بهش گفت: مهرۀ آخر ستون فقراتتون ترک خورده و کمی هم منحنی شده و ضربه ایی که به کمرتون وارد شده خیلی محکم بوده و احتمالا باعث شده دیسک کمر هم بهش اضافه شده باشه و شما برای بهبودی کاملتون ناچارین شش ماه الی یک سال به طور کامل استراحت مطلق داشته باشین و بخوابین. و اگه بخواین زودتر از این مورد راه بیافتین و به فعالیت هاتون ادامه بدین باید بگم که  در اثر کوچکترین فشاری که به مهره آسیب دیده وارد بشه می شکنه و اونوقت ناچارین عمل کنین.

 در حالی که هاج و واج به دکتر خیره شده بود نگاه پر از اشکش را به صفحه موبایلش دوخت همون عکسی که سه سال پیش زیر بارش برف گرفته بود. زیر لب به همسرش گفت: یعنی به همین سادگی خونه نشین شدم؟!!

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۴
علی رضا